" دانلود مقاله-پروژه و پایان نامه – ۲-۲-۴-۵٫ مهارتهای فرزندپروری – 3 " | ... | |
“
– بُعد کنترل: والدین در تلاش هستند تا با کنترل بر کودکان آن ها را از آسیب مصون دارند.
– بُعدآمیزش: مقدار تلاش و زمانی که والدین در رشد و پرورش کودک صرف میکنند.
بیشتر محققان ویژگی های کلی را برای تعاملات بین والد-کودک برحسب ابعاد والدینی تعریف کردهاند. والدین در این که چگونه رفتار میکنند یا ابعاد والدینی خاصی را کجا به کار میبرند، وابسته به رفتار متفاوت فرزندانشان هستند(برنت، ۱۹۹۲). شیوه های والدین، غالبا برحسب تعامل دو بُعد رفتاری بررسیمی شود.
بُعد اول: به بررسی رابطه عاطفی «گرم بودن[۸۱]» با کودکان می پردازد و حدود آن از رفتاری پاسخ دهنده[۸۲]، پذیرا و کودک محور آغاز می شود و به رفتاری بی توجه و طردکننده که مرکز آن بر نیازها و امیال والدین گذاشته شده است، ختم میشود.
بُعد دوم: «کنترل[۸۳]» والدین بر کودک را بررسی میکند و از رفتاری محدود کننده و بازخواستکننده تا روشی آسانگیر و بی ادعا، متغیر است و در آن برای رفتار کودک، محدودیتهای مختصری منظور شده است (هترینگتون [۸۴]و پارک[۸۵]،۱۹۹۳).
۲-۲-۴-۴-۱٫ بُعد «گرم» بودن والدین
بلسکی[۸۶](۱۹۸۱)، بیان میکند که گرم بودن مؤثرترین بعد والدینی در دوران نوزادی است؛ آن نه تنها کنش روانشناختی سالم را در طول دوره ی رشد پرورش میدهد، بلکه شالوده ی اساسی تجربیات آینده در آن قرار میگیرد (سانتروک[۸۷] و یوسن[۸۸]، ۱۹۹۲ ,ص۶۷).
شیفر[۸۹](۱۹۵۹)، والدین گرم، کسانی هستند که اغلب با نوزادان شان سخن میگویند و کوشش میکنند، کنجکاوی آن ها را برانگیزاند و به آن ها کمک میکنند تا راه حل مثبتی را برای ایجاد دلبستگی عاطفی امن به وجود آورند(شافر،۱۹۹۶). والدین گرم، والدین پاسخگو و تحسین کننده هستند، آن ها نسبت به نیازهای فرزندانشان، حساس هستند حامی صمیمی تلاش ها و کوششهایشان هستند و به طور گستردهای به تفکرات، احساسات و اعمال فرزندانشان علاقه مندند(کیمیل[۹۰] و واینر[۹۱]،۱۹۸۵,ص۹۹).
والدین پاسخگو و گرم، افرادی هستند که اغلب به کودکانشان لبخند میزنند، جایزه میدهند و آن ها را تشویق میکنند و صمیمیت زیادی با آن ها دارند، و در عین حال آن ها وقتی که کودک رفتار بدی انجام میدهد، از او انتقاد میکنند(سانتروک و یوسن،۱۹۹۲). بورای (۱۹۸۷)، بیان میکنند که والدین گرم، مهربان هستند وارزیابیهای مثبتی از فرزندان خود میکنند، آن ها از فرزندانشان حمایت عاطفی میکنند که باعث می شود،آن ها احساس ارزشی بکنند که پاﻳﺔ خودپنداره است (دکوویک[۹۲] و میوز[۹۳]،۱۹۹۷,ص۸۷). والدین گرم به نیازها و خواسته های فرزندانشان پاسخ میدهند به آن ها پاداش میدهند و آن ها را تشویق و تحسین میکنند. مسئوولیت پذیرند و عواطف مثبت به کودکانشان ابراز میکنند. آن ها هنگامی که فرزندانشان تکلیف سختی را با موفقیت انجام میدهند به آن ها پاداش میدهند و محیط خانه را محیطی دلپذیر و شاد میکنند. افرادی که در چنین محیطی رشد مییابند، نسبت به نیازهای دیگران حساس و مسئول هستند همان گونه که والدین شان در برابر نیازهای آن ها مسئول هستند(برنت، ۱۹۹۲). ۲-۲-۴-۴-۲٫ بُعد «کنترل»
دومین بُعد مهم والدین، کنترل است هیچ یک از والدین نمی خواهند تا فرزندش خارج از کنترل او باشد.این بُعد از فرزندپروری نسبت به بُعد «گرم بودن » بودن پیچیده تر است، زیرا هیچ یک از نقاط انتهای این بُعد پسندیده ومطلوب نیست. برای هدایت کودکان به سوی رشد مثبت اجتماعی، عشق و علاقه والدین به تنهایی کافی نیست. برای این که کودکان بتوانند افراد با کفایتی در اجتماع باشند و صلاحیت فکری پیدا کنند، مقداری کنترل از جانب والدین ضروری است (برنت، ۱۹۹۲).
۲-۲-۴-۵٫ مهارتهای فرزندپروری
مهارتهای فرزندپروری اعمال یا روشهایی است که والدین بر اساس آن ها فرزندان خود را تربیت میکنند مانند پذیرش و طرد، آزادگذاری یا محدود سازی و نظایر آن ها. دیدگاهی که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال میکنند در شکل گیری رشد و تکامل کودک در سنین اولیه زندگی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار تأثیر فراوان و عمیقی دارد، مثلاً طرد کودک یا فقدان رابطه عاطفی بین مادر و کودک، در پیدایش اختلالات رفتاری کودک نقش مهمی دارد (شعاری نژاد، ۱۳۷۸,ص ۴۸).
دیانا بامریند (۱۹۸۲)، در یک رشته از مطالعات برجسته مشاهده تعاملات والدین و فرزندان پیش دبستانی در خانه و آزمایشگاه دریافت که شیوه های مختلف فرزندپروری در دو بُعد با هم تفاوت دارند. این دو بُعد عبارتند از: ۱). بُعد پذیرندگی- پاسخ دهندگی[۹۴]، ۲)،بُعد توقع داشتن و کنترل[۹۵] (دارلینگ، ۱۹۹۹، ۲۰۰۴).
“
[یکشنبه 1401-09-20] [ 01:12:00 ق.ظ ]
لینک ثابت |
خصوصیت بارز وجدان، نسبی بودن آن است، اعمال و رفتار ما چه بسا به نظر خود ما نیک باشد ولی دیگران آن را تقبیح کنند یا برعکس، اما دلیل این تناقض این است که افراد غایات واحدی ندارند یا اگر باشد در خصوص وسایل نیل بدان اختلاف نظر دارند این تفاوت اعمال و غایات هم، فقط بستگی به موارد مختلف ندارد بلکه با تفاوت افراد و جوامع هم مختلف می شود. آنچه من نیک می دانم دیگری زشت میداند. بنابرین آنچه مورد امر و نهی وجدان قرار میگیرد و اعمال و واکنش های فرد را تحت نظم در می آورد، تکلیف اخلاقی نامیده می شود.
وجود یا تعقیب هدفهای معین در رفتار انسان، نسبی بودن وجدان، تکلیف اخلاقی و نیاز انکار ناپذیر انسان در دست یافتن به تفاهم و آرامش، رنجی که آدمیان از نا هماهنگی و تشتت فکری بین خود می کشند، اینکه انسان محکوم به زندگی در گروه باشد و بالجمله ویژگی های زندگی در شکل اجتماعی خود این فرضیه را مطرح ساخته که طبعاً بایستی قواعدی بر رفتار آدمیان وجود داشته باشد که کشف آن قواعد و عمل بدان، هماهنگی و وحدت مطلوب را در میان آدمیان تضمین کند و رسیدن به آرامش و تفاهم و نیل به سعادتی را که بشر جویای آن است انکارناپذیر سازد، این فرضیه فرضیه ی اخلاق است. جدال گروههای اجتماعی برای انحصار قدرت و کسب امتیازات بیشتر در رابطه با دیگر گروه ها و تلاش برای تحقق آرمان عدالت و مبارزه با بیداد و عدم تفاهم افراد گروه ها در تشخیص قواعدی که بتواند به نحوی شایسته رابطه ی اجتماعی را تحت نظم در آورد و پاسخگوی آرمان بشری در نیل به عدالت و مساوات باشد، معلمین و متفکرین جوامع را که از این تضادها و کشمکش ها رنج میبرند و برای خود در حل این معضل قایل به رسالتی هستند بر می انگیزد که برای حل آن چاره اندیشی کنند و به منظور نظم بخشیدن به روابط اجتماعی قواعدی را که بزعم خویش درست و عادلانه می دانند پیشنهاد میدهند و از این رهگذر، اخلاق را حاصل می آورند. بدین گونه است که دورکیم، نیز اخلاق، همان مجموعه قواعد رفتاری مجاز، را برای انضباط رفتارها ی اجتماعی، برخاسته از دل جامعه میداند و وجدان جمعی را مولد اخلاق می شناسد[۶۷].
دورکیم در رابطه با پیدایش مفهوم وجدان جمعی میگوید: «چنین به نظر میرسد که افراد، تنهاعناصرسازنده جامعهاند، بنابرین نمودهای جامعهشناختی در واقع همان نمودهای روانشناختی افراد است. اما این سخن صحیح نیست زیرا در سلولهای زنده نیز چیزی جز ملکولهایی از این ماده خام نمیتوان یافت. پس ملکولهای غیرزنده هنگامی که با هم ترکیب میشوند نمودهای تازهای قابل مشاهده است که قبلاً در هیچ یک از مواد خام اولیه قابل مشاهده نبود»[۶۸]. به اعتقاد دورکیم علت این است که کل، همان حاصل جمع اجزاء خود نیست بلکه کل چیزی دیگری است که خواص آن با خواص اجزاء متشکل متفاوت است نتیجهای که از این اصل به دست میآید این است که جامعه حاصل جمع سادهای از افراد نیست بلکه دستگاهی است تشکیل یافته از ترکیب آن ها با هم که معرف واقعیتی ویژه و دارای خواص مخصوص است. به اعتقاد او روانهای فردی با جمع شدن در هم متداخل میشوند و با هم میآمیزند و از این تداخل وجودی تازه پدید میآورند که وجدان جمعی نام دارد و خواص و عوارض این وجدان جمعی با احساس و اندیشه و عمل اعضاء تشکیلدهنده آن متفاوت است. «جامعه همچون شخصیتی ماهیتاً متفاوت از شخصیت های افرادی که آن را تشکیل میدهد میباشد. محتوای کل چیزی بیش از محتوای اجزای آن است»[۶۹].
وی درباره خصوصیات وجدان جمعی معتقد است: «مجموعه اعتقادات و احساسات مشترک در میانگین افراد یک جامعه، واحد دستگاه معینی را تشکیل میدهد که حیات خاص خود را دارد. این دستگاه را میتوان وجدان جمعی یا عمومی نامید. البته این دستگاه بر بستر مادی واحدی استوار نیست. اساساً در تمامی گستره جامعه پراکنده است. با این همه خصلتهای ویژه خود را دارد که از وی واقعیتی متمایز میسازند. چون در واقع از شرایط خاصی که افراد در آن قرار گرفته اند مستقل است. افراد میگذرند، اما وجدان جمعی باقی میماند. وجدان جمعی شمال و جنوب نمیشناسد، در شهرهای بزرگ و کوچک یکسان است و در حرفه های متفاوت فرقی نمیکند.»[۷۰]
توجه و تأکید بیش از اندازه دورکیم به وجدان اجتماعی و آگاهی اجتماعی سبب گردیده، که در زمینه اخلاق نیز به جنبه اجتماعی بودن انسان و زندگی جمعی او اصرار و توصیه فراوان نماید. اخلاق را ضرورتاً در بستر زندگی جمعی و اجتماعی، توجیه میکند و در حالت تنهایی و انفرادی، اخلاق را بیمعنا و فاقد مصداق میداند. چنان که میگوید:«اخلاق در جایی تبلور مییابد که وابستگی به گروه در انسان شکل میگیرد»[۷۱].
بنا بر این می بینیم که دورکیم، گزاره های اخلاقی را تابع آداب و رسوم جوامع میداند. از اینرو معتقد است که می بایست آداب و رسوم و اخلاقیات هر جامعه را مطالعه و ادراک نمود و آن ها را بازشناخت تا بدین طریق به باید و نباید و خوب و بد رفتارها پی برد. این مطالعه و شناخت باید و نباید، تکلیف اخلاقی انسان را آشکار میسازد. هر آنچه مطلوب و خوشایند جامعه باشد خوب تلقی گشته و هر آنچه مطلوب جامعه نبوده و برای جامعه مضر باشد، خطا و بد تلقی میگردد. با این توصیف وجدان جمعی تنها، ملاک و معیار برای اخلاقیات شمرده می شود. « قانونگذار، نه خداوند و نه فرد، بلکه جامعه است. دورکیم انسانها را موجوداتی مقید و مجبور تلقی می کند که فرمانروای ارزشگذاریهای خود نمی باشند. وی آنچه را که انسان ها را مقید میسازد، همان وجدان جمعی و آگاهی جمعی بر میشمارد»[۷۲].
دورکیم دو نوع رابطه میان عمل انسان و نتیجه ی آن قایل می شود: رابطه ی مستقیم و رابطه ی ترکیبی. رابطه ی مستقیم رابطه ای است که نتیجه ی زیر پا گذاشتن یک ضابطه است. مثلاً وقتی یک ضابطه ی بهداشتی را رعایت نمی کنیم و بیمار میشویم. این رابطه یک رابطه ی مکانیک و فاقد شاخصه ای اخلاقی است. اما رابطه ی ترکیبی به این معنا است که رابطه ی فعل و نتیجه ی آن، برساخته است مثل دزدیدن و در نتیجه به زندان افتادن. در این جا می توان از ضابطه ی اخلاقی صحبت کرد به این دلیل که زمانی که این ضابطه زیر پا گذاشته می شود جامعه دخالت میکند. با محاکمه، حکم دادن و قضاوت کردن، ضابطه ی اخلاقی از خلال قضاوت ارزشی عبور میکند[۷۳]. «کیفر نتیجه ی عمل نیست نتیجه عدم مطابقت با یک قاعده ی اخلاقی است»[۷۴].
دورکیم، با نقد نظریات فیلسوفان و اخلاقگرایان، نه مفاهیم، که واقعیت و فعل اخلاقی را موضوع کار خود قرار میدهد و تلاش میکند مجموعه ایده های اخلاقی را به تعبیر خود: «به واقعیتی متصل کند که بتوان آن را با انگشت نشان داد» [۷۵]، واقعیتی انضمامی، زنده و فراتر از فرد. این واقعیت زنده و استعلایی از نظر وی جامعه است. برای دورکیم این واقعیت محدود و در عین حال منعطف و متحرک است و آن جامعه است. « جامعه فرمانروای ماست چون بیرون از ما و بر فراز ماست ». «جامعه آذر گاه پر شراره فعالیت اخلاقی است»[۷۶].